نازنینم فروغ

تنها برای نازنینم می نویسم. تنها برای فروغ

نازنینم فروغ

تنها برای نازنینم می نویسم. تنها برای فروغ

بی تابو بی قرار توام


گرچه از شش جهت دچار توام

باز بیتاب و بی قرار توام

 

از تو هیچم سر فراغت نیست

هرچه آیینه ای غبار توام

 

ادب بندگی می آموزم

جلوه های خدای دار توام

 

تا در آغوش مرگ می لغزم

زنده می دارد انتظار توام

 

می  فروشت حرام کرده به من

از ازل تا ابد خمار توام

 

اولین جلوه ی جنون منی

آخرین فرصت قمار توام

 

بوی زنجیر در مشام منی

نام گل بر لب بهار توام

 

کی وصال اختیار خواهی کرد

ای که مجبور اختیار توام

 

تقدیم به نازنینم فروغ

زیباترین سخن

... زیباترین حرفت را بگو

شکنجهء پنهان سکوت ات را آشکاره کن

و هراس مدار از آنکه بگویند

ترانه ای بیهوده می خوانید.

چرا که ترانهء ما

ترانهء بیهودگی نیست

چرا که عشق

حرفی بیهوده نیست.

حتی بگذار آفتاب نیز برنیاید

به خاطر فردای ما

اگر

بر ماش منتی ست

چرا که عشق

خود فرداست

خود همیشه است.

بیش ترین عشق جهان را به سوی تو می آورم

از معبر فریادها و حماسه ها.

چرا که هیچ چیز در کنار من

از تو عظیم تر نبوده است

که قلبت

چون پروانه ای

ظریف و کوچک و عاشق است.

ای معشوقی که سرشار از زنانه گی هستی

و به جنسیت خویش غره ای

به خاطر عشقت!-

ای صبور! ای پرستار!

ای مومن!

پیروزی تو میوه حقیقت توست.

رگ بارها و برف را

توفان و آفتاب آتش بیز را

به تحمل و صبر

شکستی.

باش تا میوهء غرورت برسد.

ای زنی که صبحانه خورشید در پیراهن توست،

پیروزی عشق نصیب تو باد!

...

تقدیم به نازنینم فروغ